❋♫◄๑۩۞۩๑ قـَــشَـــنـــگـــــ✿ـــــ ๑۩۞۩๑►♫❋

اینجا ؛ جایی برای گفتن آرزو ها ؛ دردها ؛ اشک ها و لبخند هام ؛ اینجا برا من حکم همون چاه رو داره برا... اینجا همدم تنهایی منه ؛ اینجا مثل دفتر خاطراته برام.

خدایا،دل شکسته ام را مرهمی،

آتشی که بر قلبم نشسته را بارانی و روح خسته ام را توانی دوباره عنایت فرما...

نمی خواهم مانند دیگران شوم،

می خواهم یکی باشم نه مثل همه،

بسوزم اما نسوزانم،

برنجم اما نرجانم،

فراموش شوم اما فراموش نکنم،

طرد شوم اما بی تفاوت نباشم،

متروک شوم اما ترک نکنم،

بشکنندم اما نشکنم...

نیرویی الهی ام ده،

که در عین حال دریاوار همه ی آشفتگی هایم را در آن غرق سازم...

خدایا،

خسته ام از شکایت به درگاه بندگانت...

درمانده ام از به در بسته کوبانده شدن...

زبان بریده را به کام می گیرم و به سوی تو شکایت دل می آورم همانا تو برآورده کننده ی شکایت بندگانی...

خدایا...

سپاس از تو دارم که بر در بسته ی آدمیانم کوباندی تا به تو نزدیک تر شوم،

تا امید از خلق بِبُرم و به خالق بندم...

تا کوچکان را فراموش کنم و به بزرگی که از رگ گردن به من نزدیک تر است نزدیک تر شوم...

 

 

 

 

[ چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,

] [ 12:45 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

 

[ چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,

] [ 12:43 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

سالها پیش از این

زیر یک سنگ گوشه ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم همین

یک کمی خاک که دعایش پر زدن آن سوی پرده آسمان بود

آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه ای خاک را برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات اینهمه از خدا دور هستم!

 

 

 

 

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 20:14 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

بخدا گفتم: " بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال

من خورشید مال تو ... ".

خدا خندید و گفت: " بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ...
 
 

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 20:11 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او:

نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ،

اَمد پیش !!.

زیر چشمی به خدا می نگریست

!.. محو لبخند غم آلود خدا !

دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!.

( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..

یاد من باش ...

که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، ..

گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....

نه ...

به اندازه عرش..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ،

ای هستی من ،

.. دوستدارت هستم !!

اَدم ،..

کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

طفلکی بنده غمگین اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !...

نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش...

نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ،

تو فقط یادم باش !!!!

نازنینم اَدم ....

نبری از یادم ؟؟!!!!..

 

 

 

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 20:3 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

خدایای من، معبودم:
 
دلم برایت تنگ می شود ،
 
 
با آنكه می دانم همه جا هستی،
 
اما به آسمان نگاه می كنم،چرا كه
 
آسمان سه نشـانه از تو
 
دارد:
 
بی انتهـاست
و بی دریـغ
و چون یك دست مهربان،همیشه بـالای سر ماست
خدایا آسمانی دوستت دارم.
 
 
 
 

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 20:1 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده

نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت

آنجاست که با چشمانی خیس

 

رو به آسمان میکنی و میگویی

 

خدایا تنها تو را دارم

تنهایم مگذار

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 19:56 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

قلب من قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که می شود، خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم، گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکب سیاه
سال هاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند؟
از میان تار و پود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند؟
آه
آه از این همه گناه و اشتباه
آه نام دیگر تو است
آه بال می زند به سوی تو
کبوتر تو است
قلب من تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف
و دست باف اوست
این پرنده که لای تار و پود
آن نشسته است
هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست

 

 

 

 

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 19:46 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ شنبه 1 تير 1392برچسب:,

] [ 21:45 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

خدایا ! تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمی پرستی؟
چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟
نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟
ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانائی !
چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ،
بپرستی ،
بر دامنش به نیاز چنگ زنی ،
غرورت را بر قامتش بشکنی ،
برایش باشی ، نمی آفرینی؟
چرا چنین نمی کنی ؟
مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم ؟
خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی ؟!

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:28 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

همیشه هیچ وقت اینطور نبودم

همیشه نیمه خالی رو میدیدم

به فکر نیمه های پر نبودم

همیشه فکر میکردم زمین پسته

خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد

همین دیروز سمت این حوالی بود

یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

جهان من لباس تازه  میپوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته چای مینوشه

منم افتاده توی خرمن گندم

منم مثل همه از کار بیکارم

به جای ناز شونه توی دستامه

فقط به فکر گندم زار موهاتم

اگه بارون به شیشه مشت میکوبه

بیا اینجا بشین کنار این کرسی

خدا با دست من دستاتو میگیره

تو از چشم خدا حالم رو میپرسی

نه اینکه بیخیال مزرعه باشم

دیگه از باد پاییزی نمیترسم

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد

خدا با ماست از چیزی نمیترسم

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

جهان من لباس تازه میپوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته  چای مینوشه

منو تو تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته چای مینوشه

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:50 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی...

 


سعدی

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:42 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق
، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو
... من نيستم

گفت
: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آواره
ء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:39 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

خدا در دستیست که به یاری میگیری ،

در قلبــــــیست که شاد میکنی ...

در لبخندیست که به لب مینشانی ...

خدا در عطر خوش نانـــیست ، که به دیگری میدهی

در جشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی

و آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ... !

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:15 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

وقتی که قلب‌ هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،

وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌

و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...

وقتی احساس‌ میکنیم

بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است

و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...

وقتی امیدها ته‌ میکشد

و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...

وقتی طاقتمان تمام‌ میشود

و تحمل مان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم

و مطمئنیم‌ که‌ تو

فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم

و تو را میخوانیم ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم

تو را گریه ‌میکنیم ...

و تو را نفس میکشیم ...

وقتی تو جواب ‌میدهی،

دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاک‌ میکنی ...

و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...

گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی

و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی ...

سنگینی ها را برمیداری

و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...

بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی

و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،

و دعاهایمان‌ را مستجاب ...

آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان

تلخ‌ها را شیرین میکنی

و دردها را درمان

ناامیدی ها، همه امید میشوند

و سیاهی‌ها سفید سفید ...

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:8 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه